شعر به تمام معنی کلمه موسیقی است، زیرا صرف نظر از معانی، مجموعه ای از اصوات است که در ترکیب آنها هم نظمِ ضربی هست و هم نظمِ آوایی در تک تک حروف و به همین مناسبت، صرف نظر از معنی، شنیدن بعضی شعرها حتی در زبانی که شنونده آن را نمی فهمدلذت بخش است.
البته وقتی ملودی وارد صحنه می شود هم آوایی ها و هارمونی های صوتی جان می گیرند و اگر بعضی صوت ها هم آهنگ با معنی نباشندکلمات را تغییر می دهند.
همچنین پیوندی هست میان وزن و آهنگ و ریتم و متر و عدد (به زبان غربیان) از یک طرف و شادی و امید و خورسندی از سوی دیگر. گویی ضرب شادی را و شادی ضرب را فرا می خواند.
ضرب آهنگ نشان شادی و دلخوشی است و امید و بی خیالی و احلام شیرین و احساس سلامتی و تعادل جسمانی را تداعی می کند و از آن سو این اوصاف خودبه خود آدمی را به سوی ضرب و رقص می کشانند. آدمی از شادی به رقص می آید و از رقص شادی می گیرد.
برگرفته از کتاب «گنجینۀ آشنا»
به قلم حسین الهی قمشه ای
قلب انسان مانند آلت موسیقی میباشد و موسیقی عظیمی در آن آرمیده است. تا در لحظه مناسبی نواخته شود و ابراز وجود کند، آهنگین شود ،به سماع برخیزد و این لحظه، زمانی فرا میرسد که در قلب انسان عشق جاری شده باشد. فقط از طریق عشق است که این موسیقی زنده ، بیدار ، متجلی و ملموس میشود. وقتی موسیقی درون به جریان افتاد ناگهان احساس هارمونی و هماهنگی عمیقی بوجود میآید و احساس میکنید دیگر مانند اصوات، ناموزون نیستید بلکه نوای خوش اصوات موزون در شما جریان دارد پس هرج و مرج و آشوب درونی از بین میرود و جای خودرا به نظمی عظیم میدهد و کیفیت زندگی عوض میشود.
عشق شوق وافر درونی برای یکی بودن با کل است. میل باطنی برای فنا شدن در وحدانیت. پیدایش میل و اشتیاق در ما برای بازگشت به کل و یکی شدن با آن میباشد. عشق ملاقات مرگ و زندگی است ، ملاقاتی در نقطه اوج.
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم برخود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت